قضاوت عجولانه
علمی-اجتماعی
جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 23:2 ::  نويسنده : شمیلا سیامکی

مردی با پسر 25 ساله اش سوار قطاری شدند و در کوپه ای نشستند  و بعد از مدتی پسربا

خوشحال دستش را از پنجره بیرون برد و ازحرکت باد که به دستانش برخورد می کرد 

 لذت می برد و می گفت:پدر می بینی .؟ پدر گفت : البته پسرم.  دوباره پسر گفت پدر ببین

درختان با ما حرکت می کنند . پدر خندید و گفت: آری . پسر هر لحظه با وجد و شادی

بی وصفی چیزی را نشان می داد و پدر نیز او را تائید می کرد . دریاچه ها ،ابرها ،حیوانات

،زن و شوهر جوانی که در کنار آنها نشسته بودند با حالت ترحم به پسر نگاه می کردند

و می گفتند پسر به این بزرگی مثل بچه ها رفتار می کند . پسر گفت: پدر ببینید همه کوهها و

درختان و ابرها با ما در حرکتند و پدر نیز خندید و تائید کرد.  وقتی باران به دستهای پسر

خورد با خوشحالی فریاد کشید پدر ببین بارون به دستام می خوره . پدر لبخند زنان گفت :آری

می بینم . در این موقع زن و شوهر جوان که اعصابشان داغون شده بود از رفتار این پسر

گنده که مثل بچه ها رفتار می کرد به پدرش گفتند : بهتر است فرزندتان را به نزد دکتر ببرید .

پدر گفت :بله .  همین الان داریم از مطب دکتر می آییم . پسرم بعد از سالها  امروز برای

اولین بار می تواند ببیند.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





    درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.
    آخرین مطالب
    آرشيو وبلاگ
    پیوندهای روزانه
    پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان علمی-اجتماعی و آدرس shamila.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





    نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 76
بازدید دیروز : 632
بازدید هفته : 1177
بازدید ماه : 2798
بازدید کل : 3549506
تعداد مطالب : 14893
تعداد نظرات : 281
تعداد آنلاین : 1

<>